ترانه های پاییزی
می نگرم گذشته ای که در دستانم بود
ویک نور می شکند با اشگهایم
قبری از فرسودگی در آینده می نگری
و لحظه ای آرامشم از یک نقطه ی بی پایان
و شروع از همان اول تا پایان
و یک یک اشگ های بی دریقم از رخسارم
به دوری از چشمانم عادت کرده
چون باد ملایم می ورزم
از آمدنم باران ترنم خواهد شد
با دعایی در دستانم به هنگام باران اشگ هایم
می باشم تا تنها باشم
این تنهایی چاره ای است که دست من نیست(آوا)
نظرات شما عزیزان: